سلامی بهاری

به عنوان عضوی از گروه ۶ نفره ی دالتون ها لحظات شادی را برایتان آرزومندم.

سلامی بهاری

به عنوان عضوی از گروه ۶ نفره ی دالتون ها لحظات شادی را برایتان آرزومندم.

زمستان

یاد

هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز
آن شب که عالم عالم لطف و صفا بود
من بودم و توران و هستی لذتی داشت
وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
چون آخرین شبهای شهریور صفا داشت
آن شب که بود از اولین شبهای مرداد
بودیم ما بر تپه ای کوتاه و خکی
در خلوتی از باغهای احمد آباد
هرگز فراموشم نخواهد گشت ، هرگز
پیراهنی سربی که از آن دستمالی
دزدیده بودم چون کبوترها به تن داشت
از بیشه های سبز گیلان حرف می زد
آرامش صبح سعادت در سخن داشت
آن شب که عالم عالم لطف و صفا بود
گاهی سکوتی بود ، گاهی گفت و گویی
با لحن محبوبانه ، قولی ، یا قراری
گاهی لبی گستاخ ، یا دستی گنهکار
در شهر زلفی شبروی می کرد ، آری
من بودم و توران و هستی لذتی داشت
آرامشی خوش بود ، چون آرامش صلح
آن خلوت شیرین و اندک ماجرا را
روشنگران آسمان بودند ، لیکن
بیش از حریفان زهره می پایید ما را
وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود
آن خلوت از ما نیز خالی گشت ، اما
بعد از غروب زهره ، وین حالی دگر داشت
او در کناری خفت ، من هم در کناری
در خواب هم گویا به سوی ما نظر داشت
ماه از خلال ابرهای پاره پاره
__________________
من هم یک روز می‏توانستم با پرنده‏ها درد دل کنم ، باور نداری؟
از مرغ عشق بپرس چرا عاشق شد...

S.A.R.A is online now  

 

کریسمس همراه با سرما

 

 

 

 
 
 
 

 

عمو فیلیپ
 
پدرو پسری در خیابان قدم می زد ند.میان راه پسرک توجهش به توله سگی که با تکه ای استخوان بازی میکرد جلب شد. پسرک بااشاره به توله سگ گفت:
- بابایی ! بابایی.. این سگ چقد شبیه عمو فیلیپه!!!!!!!!؟؟؟؟؟
- پدر : بی ادب !! این مزخرفات چیه که داری میگی؟؟؟؟؟؟؟؟!
- پسر: بابایی...عصبانی نشو.سگه که نفهمید من چی گفتم!!!!!!!!!!؟
 
هدف
سربازان در میدان تیر تمرین تیر اندازی داشتند.یکی از سربازان هر ۵ تیرش را با هر زحمتی به جایی زد جز سیبل(هدف)!!!!!!!!!!! !؟
سرگروهبان که از دور هوایش را داشت جلو امدو با فحشو تحقیر زیاد تفنگ را از دستش گرفت و گفت:
- بده ببینم تفنگو.بعد از اینهمه مدت هنوز تیر اندازی یاد نگرفتی؛احمق؟؟؟؟!!!!!!!به تیر اندازیه من نگاه کن و یاد بگیر که چطوری میزنن تو هدف.
بعد تفنگ را پر کرد و تیری رها کرد.از قضا تیر اصلا به هدف نخورد؛ سرگروهبان برای اینکه ضایع نشه گفت:
- خاک بر سر؛ تو اینطوری تیر می انداختی ها !!!!؟ 

غروب

 

Image hosting by TinyPic

 
 
 
                                            دیدنت خاطره ای شیرین بود    
                                    بی گمان تا ابد این خاطره در ذهنم هست
                                    رفتنت - حادثه ای بیش نبود
                                     که درآن حادثه من - ابد خاطره ام را دیدم  
                          
 p10.jpg